اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی - روزی شیخ ما، عظیم الدین (حَفِظَهُ الله) با مریدان در راه می شد. چون لَختی برفتند غباری در افق هویدا گشت. شیخ مریدان را پرسید: این چه باشد؟
نخستین گفت: یا شیخ گویا لشکری است جرار. باشد که تا دیر نگشته باز گردیم.
آن دیگری گفت : پندارم جمعی از خلایق به دست بوس شیخ ما همی آیند. نیک است گر اُتراق کنیم و بیاساییم تا در رسند.
سومین مرید گفت : زنهار فریب نباید خوردن که این سرابِ بیابان باشد و توهمِ اذهان.
همچنان از این دست اباطیل گفتندی تا شیخ را صبر لبریز گشته فرمود : خاموش ای گروه نادانان ! این غبار نه لشکری است جرار، نه جماعتی خدمتگزار و نه سرابی توهم آر.
این غبار برخاسته از نیروگاه باشد که از سوزاندن مازوت حاصل آید و خلایق خفه گرداند و بار گناهان بیفزاید و خدای تعالی در غضب آرد.
مریدان چون این بشنیدند ، صیحه ها زدند و لگدها انداختند و نیروگاهیان را لعن ها نمودند و سقط ها گفتند و اشارات شنیع مر جانب نیروگاه روا داشتند آنچنان که شیخ (رَضی الله عَنه) را خشمی بزرگ در رسید و سنگ اندازان اندر پی شان بیفتاد و در بیابان شان بپراکند.
ادامه مطلب...